مردی به نزد پیامبر گرامی اسلام آمد که خورجینی به همراه
داشت. گفت: در بیشـه صدای جوجه هایـی را شنیدم، آنها را
گرفته، داخل خورجین انداختم. در راه که می آمدم مادرشان بال
و پر ن بر فراز سرم می آمد و نمی توانست از جوجه هایش
دست بکشد. خورجیـن را بر زمیـن گذاشتـه و آن را گشودم و
جوجه ها را بر مادرشان نمودم. پرنده، مشتاقانه خودش را روی
جوجه ها انداخت و من دوباره خورجین را بستم.
پیامبر گفت: آیا از محبـت و علاقـه ی مـادر به جوجه هـایش
حیرانی؟! قسم به آنکه مـرا به رسالت برگزیـد، او بیش از هر
مادری نسبت به فرزنـدانش، به مخلوقـات خود محبت دارد.
سپس به مرد گفت: آنها را ببر و به جای اول خود بازگردان
و مادر را به آنها و آنها را به مادرشان واگذار!
درباره این سایت